آموزههاى سياسى قرآن
سياسى
عبد الله نظرزاده كارشناسى ارشد علوم سياسى دانشگاه باقر العلوم (ع)
است و حكومت در قرآن كريم از موضوعاتى است كه بسيارى از صاحب نظران و قرآن پژوهان را به ديدگاههاى متفاوت و گاه متعارض كشانده است . اين مساله از جمله بحثهاى مهم «رابطه دين و دولت» است كه در كتب آسمانى و اديان الهى مورد توجه قرار گرفته است .
مقاله حاضر ضمن اشاره به ديدگاههاى عمده درباره رابطه ميان «رسالت و زمامدارى» آيات قرآنى در باب سياست و حكومت را طبقه بندى مىكند و نمونههايى از حكومتهاى الهى را در قرآن كريم نشان مىدهد و به ويژگىهاى آنها اشاره مىكند .
سخن از سياست و حكومت در قرآن كريم بسيار دشوار است، چه اين كه موضوع سياست در كتاب مقدس مسلمانان در ميان متفكران و صاحبنظران در حد اثبات و انكار كلى است; برخى همه اين كتاب آسمانى را حكومتى و مربوط به امور اداره انسان و جوامع بشرى دانستهاند و برخى يكسره آن را غيرسياسى خواندهاند . چنين اختلافى در انظار در يك موضوع به ندرت بروز مىكند، اما از آنجا كه چنين موضوعى به رابطه «دين و دولت» تعلق دارد، همواره در كانون توجه قرآن پژوهان و سياستشناسان قرار داشته است .
نوشتار حاضر درصدد بيان ديدگاههاى مختلف درباره قرآن و حكومت و يا به صورت پاسخ به يك سؤال مشخصتر، به دنبال تبيين ديدگاهها در موضوع رابطه نبوت و امامتبه معناى زمامدارى و رهبرى است; سپس از منظرى سياسى، محتواى آيات الهى را مورد تجزيه و تحليل و دستهبندى قرار مىدهد و نمونههايى از حكومت الهى در قرآن را ارائه مىكند .
در مقدمه بحث لازم استبه يكى از مفاهيم كليدى قرآن كريم اشاره كنيم و آن «فترت» است كه از ديدگاه سياسى در قرآن كريم قابل تامل مىباشد . اين اصطلاح تنها يك بار در آيه شريفه «يا اهل الكتاب قدجاءكم رسولنايبين لكم على فترة من الرسل» . (1) به كار رفته است . اصل آن از «فتر» به معناى «ضعف در چيزى» (2) و نيز «سستى و ضعف بعد از قدرت و شتاب» (3) است .
«دوران فترت» به دوره قبل از بعثت انبياى الهى اطلاق مىشود (4) كه حركت، شدت و قدرتى كه از دعوت الهى، مجاهدتها و اصلاحات انبياى قبلى ايجاد شده، فروكش كرده و به ضعف و سستى و سكون گراييده است . «دوره فترت» قبل از پيامبر اسلام را به دوران جاهليت و انحراف اديان الهى نه تنها در جزيرةالعرب بلكه در سراسر جهان مىتوان اطلاق كرد . در مقابل دوره فترت، دوران انبيا و پيامبران الهى كه دوره اتصال وحى الهى و عصر تنزيل است، قرار دارد . در اين دوران درخشان و مشعشع جوامع انسانى شاهد شكلگيرى شرايع جديد و حكومتهاى الهى هستند; بر اين اساس مىتوان ادوار تاريخى جوامع بشرى را به دو بخش عمده تقسيم كرد: 1- دوره فترت; 2- عصر تنزيل .
در مورد وظايف مردم در قبال شرايع الهى در دوره فترت و نيز آغاز و پايان اين دوره، بحثهاى زيادى مطرح مىشود: آيا از زمان اتمام عمر يك پيامبر تا رسالت پيامبر بعدى، دوره فترت استيا انحراف در اديان الهى ملاك تشخيص فترت است؟ آيا بعد از رسول اكرم در تاريخ اسلام دوره فترت وجود داشته استيا اين كه قرآن كريم شامل همه نيازهاى انسانها تا قيامت است و انحراف و تحريفى در آن نخواهد بود يا اين كه از ديدگاه شيعه زمين - هيچ گاه از حجتخدا (امامان معصوم عليهم السلام) خالى نمىماند، از اين رو بعد از عصر پيامبر اسلام با وجود اوصياى الهى و ائمه دوازدهگانه ديگر دوره فترتى نخواهد بود؟ و . . .
آنچه در تشكيل حكومتهاى الهى و ذكر تاريخ آنها در قرآن كريم قدرمتيقن است، عصر تنزيل است، يعنى دورههايى كه وحى الهى بر انبيا نازل مىشده و بين زمين و آسمان اتصال برقرار بوده و خداى تعالى در اقتدار بخشى و نصرت مؤمنان به طور مستقيم دخالت مىكرده است . شواهد زيادى در قرآن كريم درباره تشكيل حكومتهاى الهى و امدادهاى غيبى به چشم مىخورد كه در ادامه به آنها خواهيم پرداخت .
نبوت و امامت
«امام» به دو معنا آمده است: اول، فردى كه در كردار و گفتار به او اقتدا مىشود; دوم، كسى كه تدبير و اداره امتى را بر عهده مىگيرد و به امور حكومتى آنان مانند نصب فرمانداران، تاديب جنايتكاران، اقامه حدود و جنگ با توطئهگران و دشمنان مىپردازد . در معناى اول، هر نبى در ميان مردم امام نيز هست، اما بنابر معناى دوم كه مفهوم زمامدارى و رهبرى را دارد، ديدگاههاى مختلفى در تلازم ميان نبوت و امامت مطرح شده كه در دو سوى نفى و اثبات تلازم قرار دارند; به سه ديدگاه مهم در اينباره اشاره مىكنيم:
ديدگاه اول: امامت و زمامدارى شرط رسالت نيست، نيز ممكن است كسى پيامبر خدا باشد ولى مسؤوليت رهبرى جامعه به معناى تاسيس نظام حكومتى - از جمله امور جهاد و اقامه حدود و دفاع - را بر عهده نداشته باشد . شيخ طوسى از اين انديشه جانبدارى كرده و رسالهاى در جدايى اين دو منصب (رسالت و امامت) نوشته و در آن به طور جدى تلازم را انكار كرده است:
كسى كه منصب امام را در مورد نبى، از اين حيث كه نبى است، لازم بداند از حق دور شده و ادعايى بدون دليل كرده است و كسى كه قائل شود يكى از اين دو (رسالت و امامت) ديگرى را اقتضا دارد در هر حال از حق به دور است . (5)
طبرسى در مجمع البيان نيز همين ديدگاه را پذيرفته و در تفسير آيه شريفه «قال انى جاعلك للناس اماما» (6) بعد از ذكر معانى دوگانه امام، در مورد تلازم ميان نبوت و امامت مىنويسد:
واجب نيست هر نبىاى امام باشد، زيرا جايز استيك نبى مامور تاديب جنايتكاران، جنگ با دشمنان، دفاع از حوزه دين و جهاد با كفار نباشد; پس زمانى كه خداوند سبحان حضرت ابراهيم را به امتحانات الهى آزمود و ابراهيم از آنها سربلند بيرون آمد، خداوند او را به پاداش اين پيروزى، امام براى انسانها قرار داد . دليل آن اين است كه كلمه «جاعلك» در كلمه «اماما» عمل كرده (و او را نصب داده است) و اسم فاعل وقتى به معناى «ماضى» باشد عمل فعل را انجام نمىدهد; جايز نيستبگويى «انا ضارب زيدا امس» ; پس لازم است مراد آيه اين گونه باشد كه خداوند ابراهيم عليهم السلام را در زمان حال يا آينده امام قرار داده است، در حالى كه مقام نبوت قبل از اين براى حضرت ابراهيم حاصل بوده است . (7)
به اين ترتيب مقام نبوت و امامت قابل تفكيك است و مىتوان زمانى را تصور كرد كه پيامبرى، مقام زمامدارى و رهبرى جامعه را بر عهده نداشته باشد .
نكته قابل توجه در اين ديدگاه، الهى بودن هر دو منصب نبوت و امامت است، يعنى خداى تعالى مقام زمامدارى و رهبرى را نيز به انبيا و اولياى خود تفويض مىكند و همين نكته بسيار مهم، وجه فارق اين ديدگاه با ديدگاه سوم است .
ديدگاه دوم: برخى از صاحبنظران و انديشمندان مسلمان معتقدند بين رسالت و امامتبه معناى رهبرى و زمامدارى تلازم است، زيرا محور برهان عقلى بر نبوت عامه، تاسيس نظام حكومتى بر پايه وحى الهى است، پس در حقيقت نبوت جريان زمامدارى لحاظ شده است، چون هرگز جامعه با تعليم و ارشاد بدون جهاد و دفاع و اقامه حدود و تنظيم روابط بينالملل ادامه حيات نخواهد داد و اگر كسى داراى سمت نبوت بود، يعنى مصداقى از آن اصل كلى بود، حتما داراى مقام امامت هم است، البته ممكن است در عمل دچار مشكل شده و نتواند امامتخويش را براى مدتى محدود يا مادام العمر اعمال كند، مانند بعضى از امامان معصوم عليهم السلام كه از اعمال سمت زمامدارى معذور بودند خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه چند سال اول رسالت از اعمال مقام حكومت معذور بود . همچنين ممكن است در عصر يك پيامبر بزرگ كه مسؤوليت زمامدارى جامعه را بر عهده دارد، كسانى فقط به سمت تبليغ احكام منصوب گردند و حق تشكيل حكومت نداشته باشند كه در واقع نبوت آن شخص، شعاعى از نبوت گسترده آن پيامبر بزرگ است . اگر هيچ تلازم عقلى بين امامت و نبوت نباشد يعنى امامت در حقيقت نبوت ماخوذ نباشد، پس در مواردى كه انبيا زمامداران جامعه بودند جزء قضاياى اتفاقيه است نه لزوميه; در حالى كه برهان عقلى براى ضرورت نبوت عامه همانا تامين نظام حكومتى جامعه است و شواهدى كه از تاريخ انبيا و اوصيا در ديدگاه اول مطرح شده، غالبا ناظر به انفكاك خارجى است - يعنى بعضى از پيامبران در عمل زمامدار نبودند - نه انفكاك عقلى، زيرا نفى عمل در خارج نشانه نفى سمت و منصب نيست . (8)
امام خمينىقدس سره از انديشمندان طرفدار ديدگاه دوم است ايشان قرآن را مجموعه معرفتها و برنامههاى معنوى و تربيتى انسان و كتاب حكومت دانسته (9) و بر اين باور است كه نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يك هم بيشتر است . (10)
امام خمينى ضرورت تشكيل دولت را از محتواى تعاليم الهى قرآن استنباط مىكند:
ماهيت و كيفيت قوانين اسلام و احكام شرع . . . مىرساند كه براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه، تشريع گشته است . (11)
بر اين اساس امام (ره) تلازم ميان نبوت و امامتبه معناى زمامدارى را اين گونه تبيين مىكند:
در حقيقت مهمترين وظيفه انبيا بر قرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعى از طريق اجراى قوانين و احكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم، عقايد الهى ملازمه دارد . چنان كه اين معنا از آيه شريفه به وضوح پيداست: «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنامعهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» . (12) هدف بعثتها به طور كلى اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردد، و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكانپذير است . (13)
در جاى ديگر امام (ره) مىفرمايد:
هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است . (14)
به اين ترتيب بر اساس چارچوب نظرى امام خمينى ميان نبوت و امامت تلازم غير قابل انفكاكى وجود دارد و فلسفه بعثت انبيا تشكيل حكومت و رهبرى جامعه الهى بوده است .
ديدگاه سوم: برخى صاحبنظران براين باورند كه نه تنها نبوت با زمامدارى و حكومت تلازمى ندارد، بلكه معناى زمامدارى و رهبرى را از امامت الهى نيز نفى مىكنند و مساله زمامدارى و حكومت را امرى يكسره انسانى و غير الهى مىشمارند و از تفسير آيه شريفه «لقد انزلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط; (15) مارسولان خود را همراه نشانههاى گويا فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان همراه كرديم باشد كه مردم خود به عدل و داد قيام كنند» چنين برداشت مىكنند:
همان گونه كه به طور وضوح از اين آيه مباركه برمىآيد، فرستادن رسولان تنها به خاطر تعليم و آموزش عالى عدالت است تا مردم از اين آيات بينات و رهنمودهاى كتبى و دستيازى به معيارها و ميزانهاى راستين شاهين عدالت، آگاهى و تعقل خود را سرشار سازند، آن گاه خود به عدل و داد قيام آگاهانه نمايند; بنابراين خوب معلوم مىشود، قيام به عدل و انتظامات كه دقيقا به معناى برقرارى يك حكومت مسؤول براى تدبير امور مملكتى است، به عهده خود مردمان واگذار شده است و وظيفه اجرايى آن در شان و مقام و منزلت رفيع اين رهبران الهى نيست، زيرا مرحله اجراى تكاليف عدل كه همان سياست و تدبير امور و آيين كشوردارى است مطلبى نيست كه بتوان از تحليل و تجزيه ماهيت نبوت و امامتبه دست آورد يا از لوازم ذاتى آنها استنباط نمود . (16)
براين اساس، حكومت و زمامدارى امرى مردمى است و وظيفه اجراى عدالت و كشوردارى به هيچ وجه ماموريتى الهى براى انبيا نيست:
اما اين كه پيامبران علاوه بر مقام تعليم، وظيفه اجراى عدالت و كشوردارى را نيز لزوما به عهده داشته باشند و اين وظيفه جزئى از مقام نبوت عامه محسوب گردد، نه از محتواى قاعده لطف استفاده مىشود و نه از مدلول مطابقى، تضمنى يا التزامى دلايل ديگر نبوت و امامت . (17)
اما يك سؤال مهم در مقابل طرفداران اين ديدگاه مطرح مىشود كه چگونه پيامبران الهى از جمله رسول اكرم صلى الله عليه و آله به مقام زمامدارى و حكمرانى امتخود رسيدند و حكومت تشكيل دادند . همان گونه كه گذشت، از ديدگاه اينان اين مقامات هيچ ارتباطى به نبوت آنها و وحى الهى نداشته و صرفا ماموريتى مردمى و با انتخاب مردم بوده است:
اما اين كه از سوى ديگر مشاهده مىكنيم، بعضى از پيامبران سلف و على الخصوص پيامبر عظيمالشان اسلام حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله علاوه بر مقام والاى پيامبرى، عهدهدار امور سياسى و كشوردارى نيز بودهاند و حضرت على عليه السلام نيز علاوه بر مقام امامت و ولايت الهيه كه تنها از سوى خدا و به وسيله وحى فرجام پذيرفته بود در يك برهه از زمان از طريق بيعت و انتخاب مردم به مقام سياسى خلافت و امور كشوردارى نايل گرديدند، بايد بدانيم كه اين مقامات سياسى به همان دليل كه از سوى مردم وارد بر مقام پيشين الهى آنها شده و به مناسبت ضرورتهاى زمان و مكان بودن آن كه خود در صدد باشند اين مقام به آنان عرضه گرديده، به همان جهت نمىتوانند جزئى از وحى الهى محسوب باشند . (18)
اين صاحبنظر در نهايتبر نكتهاى كه ابتدا بدان اشارت رفت تصريح مىكند:
نبوت و امامت اصولا با هر نوع از انواع حكومتها و رهبرىهاى سياسى متفاوت است و در عناصر تحليلى نبوت و امامت كوچكترين چيزى كه بتوان سياست را از آن استخراج و استنباط نمود برخورد نمىشود، بلكه تفاوت ميان اين دو تفاوت ميان امور الهى و امور خلقى و مردمى است . (19)
به نظر مىرسد به اين ترتيب، خاستگاه اين نظريه در اعتقادات شيعه نباشد، چرا كه شيعه براساس حديث غدير به خلافتبلافصل علىبن ابىطالب عليه السلام معتقد است . بر اساس ديدگاه سوم، تقدم مفضول بر فاضل در جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله در كلمات انديشمندان مسلمانان بيهوده است، چرا كه خلافت امرى انتخابى و مردمى است و ربطى به نصب الهى ندارد، حتى خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز منتخب مردم در خلافتبود چه رسد به جانشينان او .
سؤال مهم ديگرى كه در اين ديدگاه بىپاسخ مىماند، حكومتهاى الهى و اراده حق تعالى در جوامع بشرى است كه تاريخ آنان در قرآن كريم و ساير كتب آسمانى وارد شده است; حكومتهايى مانند حكومتحضرت داود عليه السلام، حضرت سليمان عليه السلام و ساير انبياى بنىاسرائيل كه هيچ يك با انتخاب مردم نبوده و اراده الهى در استقرار و تحكيم آنها دخيل بوده است كه در بخشهاى بعدى به آنها خواهيم پرداخت .
از رهيافتسياسى مباحث و موضوعات سياسى وارد شده در قرآن كريم را مىتوان به چهار دسته تقسيم كرد:
دسته اول: آياتى كه تاريخ امتهاى پيشين را تبيين مىكند و عمدتا در بردارنده تاريخ سياسى حكومتها و نظامهاى سياسى است كه برخى الهى و برخى غير الهى بوده كه طاغوت لقب گرفتهاند . نمونه حكومتهاى الهى كه تاريخ آنها در قرآن كريم آمده، حكومت طالوت، حضرت داود عليه السلام، حضرت سليمان عليه السلام و حكومت انبياى آلابراهيم و بنىاسرائيل است كه مشيت و اراده الهى بر تشكيل و تثبيت آنها تعلق گرفته بود و حتى امدادهاى الهى در تحكيم و پيروزى آنان بر دشمنان، نقش اساسى داشت . نمونه حكومتهاى غير الهى و ظالمانه، حكومت فرعون، نمرود، جالوت، قوم عاد و ثمود و . . . است كه در برخى موارد بارها بيان شدهاند .
از نكات مهم در اين دسته آيات، بحث استكبار و استضعاف به عنوان دو مفهوم متقابل است كه در مورد اقوام مختلف به كار رفته است . نمونههايى از نظامها و جوامع استكبارى در قرآن كريم برشمرده شده كه بحث از خاستگاه، چگونگى، شيوهها و ويژگىهاى استكبار در اين كتاب مقدس لازم است و اين موضوعات جاى تحقيق فراوان دارد . (20)
دسته دوم: آياتى كه عهدهدار بيان قوانين سنتهاى الهى حاكم بر تحولات جوامع انسانى است . بسيارى از اين قوانين بر اساس اصل ابتلا و امتحان الهى، عامل اصلى زوال و اضمحلال تمدنها در طول تاريخ بوده است .
نظريهها و ايدئولوژىهاى سياسى، يكى از مباحث عمده ارائه قوانينى براى بقا و زوال تمدنها و دولتها و تحولات سياسى و اجتماعى جوامع بشرى است . در قرآن كريم يك سلسله سنتها و قوانين حاكم بر همه جوامع بشرى تبيين شده كه در مورد هر يك از آنها مثالهايى نيز از امتها و جوامع پيشين ذكر شده است . ابنخلدون جامعهشناس، فيلسوف و مورخ مسلمان بر اساس آيه شريفه «ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» مكتب جامعهشناسى خود را بنيان نهاده است . (21)
قانون الهى ماخوذ از آيه شريفه «و نريدان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» ، عامل سرنگونى فرعون و قوم او به اراده خداى تعالى و حاكميتبنىاسرائيل در سرزمين مصر بود، كه سوره قصص با مبنا قرار دادن اين آيه شريفه، وارد نقل تاريخ فرعون و بنىاسرائيل مىشود . (22)
به نظر مىرسد راهنماى اصلى انسانها، گروهها و جوامع در دوره فترت، سنن و قوانين الهى باشند كه راهنمايان و هدايتگران الهى يعنى انبيا آن را تبيين كردهاند .
دسته سوم: آياتى كه دربردارنده مبانى و اصول حكومت الهى و اسلامى است . اين آيات اصول تفكر سياسى قرآن را نيز درباره حكومت و اداره جامعه تبيين مىكند .
علىرغم نظر برخى قرآن پژوهان كه آيات مكى را بخش اعتقادى و اخلاقى قرآن كريم برشمردهاند، نويسنده كتاب اصول الفكر السياسى فى القرآن المكى اصول بنيادين تفكر سياسى قرآنى را در آيات مكى جستوجو كرده و به آيات مكى زير استناد كرده است:
موضوعهای مرتبط با این موضوع...
سیر تاریخی اندیشه اعجاز قرآن
اثربخشی رعایت آموزههای اخلاق اسلامی در کارآمدی خانواده
اثبات ولایت فقیه در پرتو عقل و قرآن
سوره عصر؛ منشور بهرهوری قرآن کریم
بررسی تطبیقی دیدگاه خلق قرآن و بشری بودن قرآن / رویکرد معتزله و سروش
دور هرمنوتیکی در نگاه هرمنوتیستها و تفسیرگران قرآن
دین و نقش آن در پیشگیرى و رفع اختلافات اجتماعى از منظر قرآن
رابطه تعلیم و تربیت از منظر قرآن
مفسران معاصر و پیوند معنایی سورههای قرآن
بداء یا محو و اثبات از منظر قرآن و حدیث